دستم بگیر
مرا تا فراسوی آسمانها ببر
آنجا که فقط خدا باشد و تو باشی و من
آنجا که رنگ ها حقیقی اند
آنجا که عطر عشق را به راستی میتوان حس کرد
دیگر مرا یارای سفر بی یار نیست
روزهای بسیاری را بدون تو تحمل کردم
و شبانگاهان زیادی را با یادت به سحر رساندم
گاه ساعتها به دفترم، نوشته هایم و تصویر تو نگاه کرده ام
و سپس فقط آهی سرد مرا دریافت
پس از گذشت سالها بیا و ببین
من هنوز با کوله بارم آماده سفرم
و هنوز چشم به راهت هستم که بیایی و مرا همراه باشی
چه شبها که با همکلامی مان گذشت
چه شبها که نشستیم .و نظارگر ماه شدیم
و چه روزها که به امید شب به پایان رسید
وای بر این ایام بی همسفری
دستم بگیر
هنوز گرمای دستانت را با گرمای جان خویش حفظ کرده ام
هنوز هم قلبم مالامال عشق توست
دستم بگیر که جز تو مرا محرمی نیست
بابا به این عشقت بگو بیاد که مارو کشتی با این شعرات.
سلام
وبلاگ خوبی داری
موفق باشی
فقط یه چی بگم که یه کم عکسای خوب بذار تو وبلاگت .
مرسی
بای
جالبه