مه آلود

شعر و عاشقانه

مه آلود

شعر و عاشقانه

*وقتیکه عاشق چشمات شدم تازه فهمیدم که زیبایی چیست // وقتیکه تو رو در قلب کوچکم جای دادم تازه صدای ضربان قلبم را شنیدم // وقتیکه دست در دستان تو نهادم تازه معنای گرمی را درک کردم // لحظه ها و ثانیه هایی را که با تو سپری می کنم بیشتر پی به معنای زندگی می برم // هنگامیکه به یاد تو هستم می فهمم که آرامش چیست و هرگاه به جدایی می اندیشم کنار خود سایه مرگ را می بینم

*روزهای بودنش همه با اوبیگانه بودند. کسی نه شاخه گلی میآورد. نه برایش میخندیدند ونه میگریستند وقتی رفت همه آمدند برایش گل آوردند سیاه پوشیدند وبرایش گریستند شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود ازاین غریب تر هم میشه؟