مه آلود

شعر و عاشقانه

مه آلود

شعر و عاشقانه

                                     

کاغذ سفید تو دستام رو با قدرت فشردم.

مچاله شدنش رو تماشا کردم.

پشیمون شدم. 

بازش کردم.

خیلی سعی کردم تا صافش کنم.

اما کاغذ سفید مثل روز اولش نشد !!!

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم ، دیوانه تو هستم ، و تمام فکر و زندگی من تو شده ای

به خدا بدان که این دست خودم نیست!

اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است و دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه است بدان
که این دست خودم نیست!

دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو می باشم.

دست خودم نیست که دوست دارم همیشه در کنارت باشم ، دستانت را بگیرم ، بر

لبانت بوسه بزنم و تو را در آغوش خودم بگیرم!

به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم!

دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی!


 
عزیزم دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم ، این همه احساسات عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست!

همه این احساسات و عواطف عاشقانه از این قلب عاشق من است ، و بدان که همه

این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است!

این قلب سرخ و کوچک من انتظاری بالاتر از عشق دارد ! این قلب من تو را میخواهد و
به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!. نه خونی میخواهد و نه نفسی ، نه زندگی را
میخواهد و نه هم نفسی این قلب سرخ تنها تو را میخواهد . فقط تو را!

عزیزم دست خودم نیست ، دست این قلب پر توقع من است !

به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد چون تو اولین و آخرین عشق واقعی و
همدلی  هستی که در اعماق قلبم نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی چونکه تو لایق آن هستی عزیزم!

 

ارسالی : از طرف مهدی دفتر عشق

آدرس وبلاگ : http://daftareshghe.blogsky.com

در انتظارت خواهم گریست و انتظار کشیدنم را از همگان پنهان خواهم کرد شاید در سکوتی یا شاید در شبی سردو بارانی به انتظارم.......پایان دهی .

              

   

به همه عشق بورز به تعداد کمی اعتماد کن و به هیچ کس بدی نکن
اسپنوزا

می خواهم عروسک وار زندگی کنم تا اگر سرم به سنگ خورد نشکشند تا اگر دلم را کسی شکست چیزی احساس نکنم تا اگر به مشکلات زندگی برخوردم بی پروا به آغوش صاحبم که دخترک کوچکی بیش نیست پناه آورم . اما نه ..... چه خوب است که همین انسان خاکی باشم اما سنگ به سرم نخورد کسی دلم را نشکشند و مشکلات مرا از پای درنیاورد...