مردن هرگز به تلخیِ فراموشیِ یکی بودن
دیروز چشمانت رنگی داشت که درونم را به آتش می زد
دیروز نگاهم در تو ترسی ایجاد می کرد
دیروز لحظه ای دیدنت ، تمام خواسته ام بود
امروز چه راحت از کنار هم می گذریم
عشق بهانه ای بود برای ادامه دادن به این زندگی
بهانه ای کودکانه و شاید ... احمقانه
هنوز حضورت را در چشمهایم احساس می کنم
هنوز حرفهایت در گوشهایم نجوا می کند
هنوز در تنهایی ،
احساسی عجیبی به سراغم می آید
ومرا با خود می برد
تو را می بینم ،
ودستت را که به آرامی در دست دیگری فرو رفته ،
ولبخندت را - که بر تمام وجودم لرزه می اندازد - به رایگان به او می دهی
لحظه ای می خواهم بر گردم
و نگاهت کنم
و به دوست داشتنهای دروغینت،
به لبخندهای ساختگیت
به صورتت-که درزیر لایه های دروغ مخفیش کرده ای ـ
به تمام آنچه که می توانستی بسازی وخراب کردی
بخندم،
روزها.....
سالها.....
سلام هم اسم
وبلاگ متنوعی داری و مفید مینویسی
به منم سر بزنی خوشحال میشم
یا علی
سلام
چطوری
وبلاگ زیبایی داری به منم سر بزن
سلام سایتت خیلی عالیه عالی...
بهت تبریک میگم