مه آلود

شعر و عاشقانه

مه آلود

شعر و عاشقانه

مردن هرگز به تلخیِ فراموشیِ یکی بودن

 

دیروز چشمانت رنگی داشت که درونم را به آتش می زد

دیروز نگاهم در تو ترسی ایجاد می کرد

دیروز لحظه ای دیدنت ، تمام خواسته ام بود

امروز چه راحت از کنار هم می گذریم

عشق بهانه ای بود برای ادامه دادن به این زندگی

بهانه ای کودکانه و شاید ... احمقانه

 

 

هنوز حضورت را در چشمهایم احساس می کنم

هنوز حرفهایت در گوشهایم نجوا می کند

هنوز در تنهایی ،

احساسی عجیبی به سراغم می آید

ومرا با خود می برد

تو را می بینم ،

ودستت را که به آرامی در دست دیگری فرو رفته ،

ولبخندت را - که بر تمام وجودم لرزه می اندازد - به رایگان به او می دهی

 

 

لحظه ای می خواهم بر گردم

و نگاهت کنم

و به دوست داشتنهای دروغینت،

به لبخندهای ساختگیت

به صورتت-که درزیر لایه های دروغ مخفیش کرده ای ـ

به تمام آنچه که می توانستی بسازی وخراب کردی

بخندم،

روزها.....

سالها.....

 

نظرات 3 + ارسال نظر
علی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 16:55 http://yahoo-messenger.blogsky.com

سلام هم اسم
وبلاگ متنوعی داری و مفید مینویسی


به منم سر بزنی خوشحال میشم


یا علی

مرمر شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 16:59 http://shahre-gonah.blogsky.com

سلام
چطوری
وبلاگ زیبایی داری به منم سر بزن

بابک شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 13:58

سلام سایتت خیلی عالیه عالی...
بهت تبریک میگم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد