عشق به...
انان که همه ی شب ها و روزهای پاییزی دوست داشتند.به انانکه پیش از زاده شدن و پس از مرگ هم دوست داشتند.به انان که با عشق زاده شدند و با ان زیستند و در ان خواهند مرد...
به شاعری که در شعرهایش پیر و گم شده ودر هزارو یک شب دیگر هم بدون دستان مصرع های خاموش و خالی اش در تنهایی سپری میکند...
به تمام خستگانی که جسم ناتمامشان نقش بر اندوه پیراهن دارند.به انان که باد را در صحرا نقاشی میکنند ودر باران خاطراتشان را شست وشو میدهندو انان که تمام رازهایشان را بر روی تابلوی اعلانات به یاد پایان عشق می نویسند...
به تمام سوالات بی پاسخ.به تمام اشعاری که ثبت رفتار عشق در دقایق زلزله است و به تمام قلم هایی که افراشته میشوند تا مرگ را بشکافند...
وبه تمام سنگهایی که در این هزاره ی سوم بنفشه های تن مجرمان عشق اند.به انان که برای نفس کشیدن در پی طرح های تازه اند...
به تمام قطعه های ناتمام.به انان که در مهر ماه سیلی دستهای یخ زده از تنهایی تابستان را می خورند...
وبه تمام پایان های بی مقصد و گناهانان به اتش کشیده شده ...............
محکوم است