از برای ان شنونده ای.که می شنود در برف.و خود هیچ نمی بیند .چیزی را که ان جا نیست.و می بیند هیچ چیز را که انجاست.و از برای انسانی که حضورش چیزی جز بطالت عشق نیست.وبطالت حضور عشق برای نشنیدن . ندیدن و نخواستن انسان...
این ترنم عشق است.دستانت را به ضیافت باران بسپار.آنگاه سخاوتش را لمس خواهی کرد.
این ترنم عشق است.دستانت را به ضیافت باران بسپار.آنگاه سخاوتش را لمس خواهی کرد.